خلوت 1
تاريخ : جمعه 8 آذر 1392برچسب:کتاب, زندگی, کتاب زندگی, | 14:39 | نویسنده : علی شریفی و صادق عبدالهی

خوابیده بودم.

 در خواب کتاب گذشته­ام را باز کردم و روزهای سپری شده عمرم را برگ به برگ مرور کردم. به هر روزی که نگاه می­کردم کنارش دو جفت جای پا بود. یکی مال من، یکی مال خدا. جلوتر می­رفتم و روزهای سپری شده عمرم را می­دیدم.خاطرات خوب، خاطرات بد، تلخی­ها، شیرینی­ها، لبخندها، ... همه و همه را می­دیدم.

اما دیدم در کنار بعضی برگها فقط یک جفت جای پا است. نگاه کردم، همه سخت­ترین روزهای زندگی­ام بودند. روزهایی همراه با تلخی­ها، ترس­ها، دردها.

با ناراحتی به خدا گفتم: روز اول تو به من قول دادی که هیچگاه مرا تنها نمی­گذاری. هیچ وقت مرا به حال خود رها نمی­گذاری و من با این اعتماد پذیرفتم که زندگی کنم. چگونه، چگونه در این سخت­ترین روزهای زندگی توانستی مرا با رنج­ها، دردها و مصیبت­ها تنها رها کنی؟ چگونه؟

خداوند مهربانانه مرا نگاه کرد. لبخندی زد و گفت: بنده ام! من به تو قول دادم که همراهت خواهم بود.

در شب و روز، در تلخی و شادی ، در گرفتاری و خوشبختی.

من به قول خود وفا کردم

هرگز تو را تنها نذاشتم

هرگز تو را رها نکردم

حتی برای لحظه­ای!

آن جای پا که در آن روزهای سخت می­بینی، جای پای من است. وقتی که تو را به دوش کشیده بودم!!!

 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: